آزمایش عشق
part31
دیگه چیزی بینمون رد و بدل نشد و فقط گاهی اوقات کانگ سو از همون نگاه های مشکوک به گوشیش و به من مینداخت ...
دلهره و دلشوره کل دلمو احاطه کرده بودن و انگار یکی داشت توی مویرگ هام به جای خون ترس تزریق میکرد ...
اون نگاه ها نگاهای عادی نبودن ...
سکوت تلخ و پر از ترسی بینمون حاکم بود که با تموم شدن کار من و خداحافظی من از کانگ سو و رفتنم به سمت آسانسور اون سکوت شکست ...
سوار آسانسور شدم و مثل همیشه رفتم سمت پارکینگ ...
تا خواستم برم سمت ماشین کل برقا رفت و تاریکی دلهره آوری همه جای پارکینگ رو گرفت ...
هیچ چیزی رو نمیتونستم ببینم ...
این تاریکی کافی بود برای بیشتر شدن ترس من....
دستمو توی کیفم در گردش آوردم تا گوشیمو پیدا کنم و یا استفاده از چراغ قوه اون بتونم حداقل جلوی پامو ببینم ...
دستم توی کیفم با شنیدن صدای پای کسی که آروم آروم راه میرفت متوقف شد ...
لرزش بدنمو کاملا حس میکردم ...
تا خواستم به سمت اون صدا برگردم با خوردن چیزی سفت به سرم دیگه هیچی نفهمیدم و فقط سیاهی و صدای آشنایی رو برای آخرین لحظات قبل از بسته شدن چشمام درک کردم ...
چشمامو با....
ببخشید کمه
دیگه چیزی بینمون رد و بدل نشد و فقط گاهی اوقات کانگ سو از همون نگاه های مشکوک به گوشیش و به من مینداخت ...
دلهره و دلشوره کل دلمو احاطه کرده بودن و انگار یکی داشت توی مویرگ هام به جای خون ترس تزریق میکرد ...
اون نگاه ها نگاهای عادی نبودن ...
سکوت تلخ و پر از ترسی بینمون حاکم بود که با تموم شدن کار من و خداحافظی من از کانگ سو و رفتنم به سمت آسانسور اون سکوت شکست ...
سوار آسانسور شدم و مثل همیشه رفتم سمت پارکینگ ...
تا خواستم برم سمت ماشین کل برقا رفت و تاریکی دلهره آوری همه جای پارکینگ رو گرفت ...
هیچ چیزی رو نمیتونستم ببینم ...
این تاریکی کافی بود برای بیشتر شدن ترس من....
دستمو توی کیفم در گردش آوردم تا گوشیمو پیدا کنم و یا استفاده از چراغ قوه اون بتونم حداقل جلوی پامو ببینم ...
دستم توی کیفم با شنیدن صدای پای کسی که آروم آروم راه میرفت متوقف شد ...
لرزش بدنمو کاملا حس میکردم ...
تا خواستم به سمت اون صدا برگردم با خوردن چیزی سفت به سرم دیگه هیچی نفهمیدم و فقط سیاهی و صدای آشنایی رو برای آخرین لحظات قبل از بسته شدن چشمام درک کردم ...
چشمامو با....
ببخشید کمه
- ۲.۶k
- ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط